سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقان ولایت

صفحه خانگی پارسی یار درباره

یافاطمه الزهرا

    نظر

بشنو از نى چون حکایت م ىآند از جدای ىها شکایت م ىآند

آز نیستان تا مرا ببریده اند در نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیا ق

هر آسى آاو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خوی ش

من به هر جمعیتى نالان شدم جفت بد حالان و خوش حالان شد م

هر آسى از ظن خود شد یار من از درون من نجست اسرار م ن

سر من از نال هى من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیس ت

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک آس را دید جان دستور نیس ت

آتش است این بانگ ناى و نیست باد هر آه این آتش ندارد نیست باد

آتش عشق است آاندر نى فتاد جوشش عشق است آاندر م ىفتاد

نى حریف هر آه از یارى برید پرده هایش پرده هاى ما درید

همچو نى زهرى و تریاقى آه دید همچو نى دمساز و مشتاقى آه دید

نى حدیث راه پر خون م ىآند قصه هاى عشق مجنون مى آند

محرم این هوش جز ب ىهوش نیست مر زبان را مشترى جز گوش نیس ت

در غم ما روزها ب ىگاه شد روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان اى آن آه چون تو پاک نیس ت

هر آه جز ماهى ز آبش سیر شد هر آه بى روزى است روزش دیر شد

درنیابد حال پخته هیچ خام پس سخن آوتاه باید و السلا م

بند بگسل، باش آزاد اى پسر چند باشى بند سیم و بند زر

گر بریزى بحر را در آوزه اى چند گنجد قسمت یک روز هاى

آوزه ى چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد

هر آه را جامه ز عشقى چاک شد او ز حرص و عیب آلى پاک شد

شاد باش اى عشق خوش سوداى ما اى طبیب جمله علتهاى ما

اى دواى نخوت و ناموس ما اى تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد آوه در رقص آمد و چالاک شد

عشق جان طور آمد عاشقا طور مست و خر موسى صاعقا

با لب دمساز خود گر جفتمى همچو نى من گفتنیها گفتم ى

هر آه او از هم زبانى شد جدا بى زبان شد گر چه دارد صد نوا

چون آه گل رفت و گلستان در گذشت نشنوى ز ان پس ز بلبل سر گذشت

جمله معشوق است و عاشق پرد هاى زنده معشوق است و عاشق مرده اى

چون نباشد عشق را پرواى او او چو مرغى ماند بى پر، واى او

من چگونه هوش دارم پیش و پس چون نباشد نور یارم پیش و پ س

عشق خواهد آاین سخن بیرون بود آینه غماز نبود چون بود

آینه ت دانى چرا غماز نیست ز انکه زنگار از رخش ممتاز نیس ت

بشنوید اى دوستان این داستان خود حقیقت نقد حال ماست آ ن